یه روزی تنگ غروب توکوه قلعه بان بودم
کشتزارای قشنگوازاون بالامی د ید م
چوپونا می اومدن به سوی ده باگله شون
بره ها،بزغاله هابه دنبال مادرشون
نوای پرنده های زیبارومی شنیدم
درکنارگل وبوته هانفس می کشیدم
یه دفه نگاهم افتادسوی گورستان ده
یادم افتادچه آدم هایی توده سفید بوده
یادم اومد قد یماچه باصفابود ده سفید
پرمردان وزنان بیریابود ده سفید
اومدن یکی یکی اون آدمادرنظرم
یادروزای گذشته ازاونادادخبرم
هرکدوم یه قصۀقشنگی بودزندگیشون
مثال گلهای رنگارنگی بودزندگی شون
ولی افسوس که حالا به زیرخاکن همه شون
ازغم وغصۀ دنیاد یگه پاکن همه شون
صفی الله اشتری باقصۀ عاشق غریب
بانوای گرم وبازمزمه های دلفریب
مشهدی غلامشاباشوخی های بانمکش
خیلی بامزه بودبه مشهدی باقرکلکش
مشهدی جعفربودویه باغ خیلی باصفا
گردوئی وبادام وانگوربودوآلوسیا
مش صفرتویکی ازدره های یکه دره
بولاغی داشت خیلی باصفابودوخوش منظره
ملاحشمت خونشوزمستونا مکتب می کرد
بچۀشیطونوباچوب وفلک ادب می کرد
شمرذل جوشن می شدتوتعزیه مش متیسین
حاج عزیزعبدی می شدشبیح امام حسین
باصدای خوب وسوزوسازاونها زن ومرد
توی مسجدبه حال امام حسین گریه می کرد
مش غلام حسن بزمی ام عجب صدائی داشت
به عشق امام حسین شورحال ونوائی داشت
حاج محمدحسنم گاهی شمرخونی می کرد
موقع شمرخونی گاهی خودشم گریه می کرد
مش درویشعلی نقش حضرت زینبو می خوند
گاهی وقتم نسخش گم می شدومعطل می موند
حاج نادعلی متولی می شدتومحرما
ازترس ترکۀاو جم نمی خوردن بچه ها
وقتی که شیرمی اومدبه پابوس امام حسین
توی بچه هامی افتادقلقله وشوروشین
کلیدمسجدمون بودتودست مشدی داوود
همیشه مواظب دروبوم مسجده بود
مش متسن با اره وتیشه نجاری می کرد
مفت ومجانی برای مردم هرکاری می کرد
ملامصطفی بودوکتاب و قرآن خونیاش
کوه قلعه بان بودونیایش وزمزمه هاش
مشهدی ایوب بودوکارای باسیاستش
باتمام مردوزن رفتار باظرافتش
مش داشی یادش به خیرچه مردمهربونی بود
باصفاوبامرام آدم خوش زبونی بود
وه چه انسان خوبی بودنقی صفی الله
همیشه پاچه های شلوارشومی دادبالا
باجثۀکوچیکش چه آدم زرنگی بود
توی کاروزحمتا همانندپلنگی بود
علی کاظمی بودومغازۀآهنگری
شوخی می کردبازن ومردای ده ازهردری
نقی ملاحشمت برامون بنایی میکرد
ننمم روزی دوسه بارچایی رودرست می کرد
شیخ علی صفری چه آدم ساده ای بود
براهرجورزحمتی آدم آماده ای بود
مش میرزای باقری آدم خوش هیکلی بود
با اون چثۀبزرگش توده سفیدیلی بود
هادی زبیر بودوبامردم نون ونمکش
روح آدم شادمی شدازنوای نی لبکش
حاج شکرالله دهقانی آدمی بی دوزوکلک
گاهی وقتا به شوخی به مردم می گفت متلک
حاج قدمعلی دهقان خیرترین آدم ده
وقتی مردتمامی ده شده بودماتم زده
باقرکلّه ممودچه قدشیرین بودزبونش
بارفتاری ساده وبا اخلاق مهربونش
حاج یدالله خلجی آدم مردم داری بود
مش نصرت برادرش آدم بی آزاری بود
حاج میرزامحمدم لحاف دوز روستا بودش
توکارلحاف دوزی خیلی خیلی اوسابودش
هالوسیف الله یلی بودمیون مردم ده
مهربون وهمیشه همزبون مردم ده
حاج مداسمائیل تو ده یه دوره ای کدخدابود
آدم مسلمونی بود وبه یادخدابود
حاج طاهربزرگ ده آدم با مرامی بود
توکاردین وشریعت مرد خوش کلامی بود
خیلییای دیگه بودن روهشون شادهمشون
هیچ وقتی نمیرون ازدل وازیادهمشون
یه روزی هم نوبت رفتن ما ها میرسه
وقت خوابیدنمون توقبرستونها می رسه
عزیزان ارزش دنیا همه به خوبیاشه
یه کاری کنیم که خاطرات خوب ازما باشه
28/7/1393 علی اسکندری