غزلی را که همین امروز سروده ام را برایتان دراین پست میگذارم امیدوارم که مورد پسندتان واقع شود

 

دلم رمیده شد از غنچۀ تر دهنت

رها زپشت سرت آن دوگیسوی رسنت

زکوی ما گذری باهزار عشوه وناز

دمی نظر نبود از قفای خود به منت

دوان زپشت سرت پا برهنه ام شاید

به من رسانی ازآن عطرزلف وازسمنت

درآرزوی رخت غمگن وملولم وزار

چراکه راه ندارم به باغ یاسمنت

به شب خیال تو بندد به چشم من ره خواب

سیاه روزم ازدرد و غصه ومِحَنت

زپیر و کودک و از نوجوان بپرسیدم

نشانه ای ند هند از ره و چَه وطنت

بود شبی که درآغوش من شوی جانا؟

به میزبانی من آید آن بلور تنت

جوان شوم به وصالت شبی که درظلمت

چوآهویی بخرامم به روضۀ بدنت

 خراب وسرخوشم ازدوپیالۀ چشم و

شمیم آن نفس وبوی نافۀ چمنت

زگورخیزم اگربعد قرنها بویی

به من نسیم رساند زروزن کفنت

28/10/1392 کرج شهرک مارلیک